شما اینجا هستید:فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت سوم صص 252-287 

برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.

برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.




ص 252 

 

6-منبع دانش باب، بهاءالله، و عبدالبهاء

بهاییان معتقدند باب، بهاءالله و عبدالبهاء مؤیّد به علوم الهی بودند و دانش‌شان را از منبع الهی دریافت می‌کردند. به ادعای خود بهاءالله توجه نمایید:

«ما کتب مردم را نخوانده‌ایم و از علوم آن‌ها مطلع نشده‌ایم. هر وقت که می‌خواهیم بیانات علما و حکما را ذکر کنیم، آنچه که در عالم ظاهر می‌شود، و آنچه در کتب و زُبُر (نوشته‌جات) است همگی در لوحی در برابر صورت اربابت (یعنی بهاءالله) ظاهر می‌شوند. ما می‌بینیم و [از روی آن] می‌نویسیم. به درستی که علم او آسمان‌ها و زمین را احاطه کرده است. این لوحی است که در آن قلمِ مکنون، علم آنچه که بوده و آن چه که خواهد بود را نوشته است.»[1]

همان طور که پیش‌تر اشاره شد، عبدالبهاء نیز ادعاهایی مشابه مطرح کرده است:

«نه من همه چیز را نمی‌دانم اما وقتی نیاز باشد چیزی را بدانم در برابر من مصوّر می‌شود.»[2]




ص 253 

 

«من دعوی معصومیت نمی کنم. من اول گناهکار (استغفرالله) اما جمال مبارک موهبتی بمن عنایت فرموده اند. هر چه بگویم همان است[3]

«الحمد للّه آنچه از قلم این آواره در دو سال سه سال پیش صادر جمیع در عرصه وجود حال جلوه نمود و اسرار هویدا گشت تا کلّ بیدار گردند و هوشیار که این قلممؤید و ملهم است[4]

در ادامه، به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا باب، بهاءالله و عبدالله دانش و معلومات خود را همانطور که مدعی شده‌اند از طریق منبع الهی کسب کرده‌اند یا اینکه منبع دانش آنها همچون افراد عادی، شاگردیِ معلمان و مطالعه‌ی کتب دیگران و ... بوده است؟

1- منبع دانش باب

بهاییان دوست می‌دارند باب را شخصیتی معرفی کنند که بی آنکه به هیچ مکتب و مدرسه‌ای رفته باشد یا تحت تعلیم معلمی قرار گرفته باشد صاحب علم و دانش شده است. عبدالبهاء در این رابطه چنین ادعا می‌کند:

«در میان طائفه شیعیان عموماً مسلّم است که ابداً حضرت در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرمودند و نزد کسی اکتساب علوم نکردند و جمیع اهل شیراز گواهی میدهند.»[5]




ص 254 

 

اما باید بگوییم در میان شیعیان نه تنها این امر «عموما مسلّم» نیست بلکه برعکس، عموما متّفقند باب، معلمانی داشته است. نکته‌ی جالب‌تر اینجاست که نه تنها شیعیان بلکه منابع بهایی هم اذعان دارند باب تحصیلات ابتدایی و همچنین حوزوی داشته است. به نمونه‌های متعددی که همگی در منابع بهایی نقل شده‌اند توجه فرمایید:

فاضل مازندرانی نویسنده و محقق بزرگ بهایی درباره‌ی تحصیلات باب این چنین می‌نویسد:

«مكتب شیخ عابد واقع در قهوه خانه اولیا است كه (حضرت باب الله الاعظم) ایام صغر سن در آنجا تحصیل قرائت و كتابت نمودند.»[6]

«باب شش یا هفت ساله بود که در مدرسه‌ی شیخ عابد داخل شد و مدرسه به قهوه اولیاء معروف بود و باب پنج سال در آنجا مبادی و پایه‌های زبان فارسی را آموخت» [7].

گلپایگانی نویسنده‌ی بهایی در کتاب کشف الغطاء این نقل قول را از یکی از مریدان باب که او را در سن هشت یا نه سالگی دیده است ذکر کرده:

«روزی دیگر نیز در بیت حضرت خال بودم که دیدم آن حضرت از مکتب مراجعت نموده مشتی کاغذ در دستشان است. عرض کردم اینها چیست؟ با صوتی آهسته و رقیق فرمود: صفحات مشق من است.»[8]

اسلمنت نویسنده‌ی دیگر بهایی می‌نویسد:

«در طفولیت خواندن و تعلیم ابتدائی را بنابر معمول فرا گرفتند.»[9]




ص 255 

 

خود باب هم در کتاب بیان صریحا این امر را ذکر کرده و حتی از معلمش می‌خواهد (البته 25 سال بعد!) که به او خط شکسته نستعلیق را یاد دهد:

«ای محمد، ای معلمم. تا قبل از اینکه پنج سال من تمام نشده مرا حتی برای یک لحظه کتک نزن ... و باید به من خط (نستعلیق) شکسته را آموزش دهی زیرا آن چیزی است که خداوند دوست دارد و دروازه‌ی نفسش به سوی خطوط قرار داده.»[10]

آیا این عبارات چیزی جز تعلیم دیدن باب را نشان می‌دهند؟ مدارک متعدد دیگری نیز حاکی از آن است که باب دارای مقداری تحصیلات حوزوی نیز بوده است. باب چند جا در نوشته‌هایش از سید کاظم رشتی (نفر دوم فرقه‌ی شیخیه) به عنوان معلمش یاد می‌‌کند. مثلا فاضل مازندرانی الواحی را ذکر کرده که باب در آن‌ها گفته:

«و اما ما رأیت من آیات معلمی ...»[11]

«جاء خبر فوت الجلیل و العالم الخلیل معلمی رحمت الله علیه ...» [12]

مدارک دیگر نیز به جزئیات تحصیلات او اشاره می‌کنند:




ص 256 

 

«در حداثت سن خود بملازمت جناب حاجی سید کاظم بکربلای معلی بسر برد. کمتر از یک سال و بسیار با زهد و ورع و عبادت بود و درس مقدمات تا سیوطی و حاشیه ملا عبدالله بیشتر نخوانده بود[13]

«گاهی در درس سید حاضر می شدند. سن شریفش از بیست بیشتر نبود و درس هم تا سیوطی حاشیه بیشتر نخوانده بود.» [14]

«در ایام جوانی با عدم رضایت خالها به کربلا رفتند و در محضر سید رشتی مسائل عرفانی و تفسیر و تاویل و احادیث و آیات از طریق اثنی عشری و عرفان های مربوط به شیخ احسائی را بسیار شنیدند و بفقه امامی از روش آن ها ورود نمودند. و چنانچه از آثارشان مستفاد می گردد، در مطالب و مآرب شیخ و سید بیش از همه امور دیگر وارد شدند و به آن مکتب نزدیک تر بودند و بنابراین در نظر ملاهای آن ایام امی و به عبارت معمولی بیسواد بودند.»[15]

عبارت انتهایی علت بی سواد خطاب شدن باب را «شاگردی در نزد شیخیه» بیان می‌کند؛ نه آنگونه که عبدالبهاء ادعا نموده «عدم ورود به مدرسه».

فاضل مازندرانی در لوحی دیگر از باب که باز هم از شخصی به عنوان معلمش یاد کرده این احتمال را میدهد که این معلم ملا صادق خراسانی بوده و می گوید:

«مراد ملا صادق مقدس خراسانی را میدانستند که در ایام اقامت [باب] در کربلا چندی در نزد وی بعضی از کتب ادبیهی عربیهی متداوله ی آن ایام را خواندند.» [16]

تمام موارد فوق نشان می‌دهند که بر خلاف ادعای عبدالبهاء نه تنها شیعیان عقیده‌ای مبنی بر مدرسه نرفتن باب ندارند بلکه مورخان بهایی هم چنین عقیده‌ای نداشته‌اند.




ص 257 

 

نکته‌ی جالب دیگر، این ادعای عبدالبهاست که می‌گوید «جمیع اهل شیراز گواهی میدهند». جمیع اهل شیراز به چه چیزی گواهی می‌دهند؟ امری که تمام اسناد تاریخی و مورخان بهایی خلاف آن را گفته‌اند؟ ضمن اینکه عبدالبهاء این سخنان را بین سال‌های 1904 تا 1906 میلادی یعنی 80 سال پس از ورود باب به مدرسه[17] بیان کرده است. مگر در آن زمان اهل شیراز عمر چند ساله داشته‌اند که بتوانند مدرسه رفتن یا نرفتن باب را به یاد بیاورند و درباره‌اش شهادت دهند؟

خوب است بار دیگر جملات عبدالبهاء را بخوانیم:

«(1)در میان طائفه شیعیان عموماً مسلّم است که (2)ابداً حضرت در هیچ مدرسه ای تحصیل نفرمودند و (3)نزد کسی اکتساب علوم نکردند و (4) جمیع اهل شیراز گواهی میدهند.»[18]

آیا اغراق است اگر بگوییم عبدالبهاء در یک جمله چهار دروغ گفته است؟

 

2- منبع دانش بهاءالله

عبدالبهاء رسما بیان نموده که دانش پیامبران اکتسابی نیست:

«علم آنان علم الهی است نه اکتسابی یعنی فیض قدسی است و انکشاف رحمانی.»[19]

به همین دلیل و به تقلید از پیامبر اسلام مدّعی شده که پدرش بهاءالله نیز درس ناخوانده به چنین معلوماتی دست یافته است:




ص 258 

 

«در نزد جمیع اهالی ایران مسلّم که در مدرسه ای علمی نیاموختند و با علما و فضلا معاشرت ننمودند در بدایت زندگانی در کمال خوشی و شادمانی ایامی بسر بردند و مؤانس و مجالسشان از بزرگان ایران بودند نه از اهل معارف.» [20]

عبدالبهاء که درباره‌ی درس نخواندن باب، مردم شیراز را به عنوان شاهد گرفته بود، این بار درباره‌ی بهاءالله، همه‌ی مردم ایران را شاهد می‌گیرد! که البته پوچ بودن این ادعا نیز واضح است.

ظاهرا عبدالبهاء، بر خلاف سخنان قبلیش، فراموش کرده آنجا که اندر فضایل پدرش سخنرانی می‌کرده، او را کسی معرفی نموده که با علما و فضلا معاشرت داشته است. به دو نمونه‌ی زیر توجه کنید:

«در سنّ سیزده چهارده مشهور بعلم بودند و در هر موضوعی صحبت میکردند و هر مسئله ای را حلّ میفرمودند در محافل بزرگ علما صحبت میکردند مسائل مشکلهء علما را حلّ میفرمودند و جمیع اذعان مینمودند.»[21]

«در هر نشست که او را می یافتی، چه علمی چه مباحث دینی، او به عنوان مرجعی برای بیان سوالات پیچیده و مشکل تبدیل می شد.»[22]

البته سخنان عبدالبهاء درباره‌ی مرجع بودن پدرش در پاسخ به سوالات مشکل علماء، صرفا ادعاهای او هستند و توسط هیچ منبع دیگری تایید نشده‌اند. اما آنچه در این جا اهمیت دارد این است که عبدالبهاء یک جا به نفعش بوده که بگوید بهاءالله با علما معاشرت نداشته و جای دیگر مصلحت چنین ایجاب می‌کرده که بگوید با ایشان معاشرت داشته است.




ص 259 

 

عبدالبهاء درباره‌ی مدرسه رفتن پدرش در جای دیگر گفته:

«جمال مبارک (بهاءالله) در دوران جوانی به مدرسه نرفت. او به درس خواندن تن نمی‌داد. این حقیقت در میان ایرانیان تهران کاملا جا افتاده است.»[23]

ابن بار مردم تهران به عنوان شاهد مطرح شده‌اند. البته به احتمال زیاد هنگامی که عبدالبهاء این ادعا را مطرح می‌کرده، شاهدان این موضوع همگی مرده بودند.

با همه‌ی تلاش‌های عبدالبهاء برای آنکه در اذهان مردم، به دروغ، جایگاهی ویژه برای پدرش بیافریند، واضح و مسلّم است که بهاءالله به هیچ عنوان امی و درس نخوانده نبوده است. هرچند شواهد نشان می‌دهد او ظاهرا برای سوادآموزی به مدرسه نرفته اما مستنداتِ بهایی حاکی از این حقیقت است که وی برای تحصیلات از معلمان خصوصی متعددی در خانه برخوردار بوده است.

البته عبدالبهاء و برخی از بهاییان تلاش نموده‌اند چنین آموزش‌هایی را جزیی و سطحی نشان دهند تا شاید از این طریق بتوانند بر ادعای خود مبنی بر درس نخوانده بودن بهاءالله باقی بمانند. عبدالبهاء در این باره چنین می‌گوید:

« بهیچ دبستان یا دبیرستانی نرفته و فقط در منزل جزئی تحصیل نمودند.»[24]

ادیب طاهرزاده که از سال 1998 تا 2000 میلادی عضو بیت العدل بوده نیز این ماجرا را چنین شرح می‌دهد:

«در ایران در قرن نوزدهم ... دو طبقه ی تحصیل کرده وجود داشت: علما، مسئولین دولتی، و گروه اندکی از دیگر افراد ... گروه دوم شامل مسئولین دولتی، منشی ها، و تجار بود که در




ص 260 

 

کودکی مقداری تحصیلات ابتدایی می دیدند. این تحصیلات شامل خواندن، نوشتن، خطاطی، مطالعات قرآنی، و آثار برخی از شعرای معروف پارسی بود. تمام این تحصیلات در عرض چند سال به پایان می رسید، و طبق رسم آن زمان بسیاری از آن ها در سنین بالای نوجوانی ازدواج می کردند. بهاءالله به این طبقه تعلق داشت. پدر او شخصی دارای مقام بالا در دربار پادشاه و خطاطی معروف بود: هنری که در دربار دارای اجر و قرب بسیار بود. بهاءالله در کودکی برای مدت کوتاهی تحصیلات ابتدایی دریافت کرده بود[25]

«بهاءالله در کودکی در تهران تحصیلات ابتدایی دریافت کرده بود. در آن روزگار طبقه ی نجیب معمولا از معلم خصوصی برای آموزش فرزندان در خانه استفاده می کردند. درس های اصلی معمولا شامل خطاطی، قرآن، و آثار شعرای پارسی بود. این نوع آموزش وقتی که کودک در ابتدای نوجوانی بود پایان می یافت. تحصیلات بهاءالله بیش از این نبودند.»[26]

بنابراین، با توجه به عبارات فوق، بحث امی بودن و بی سوادیِ بهاءالله اصلا مطرح نیست؛ بلکه وی معلم خصوصی داشته و به همین دلیل از سطح آموزشی به مراتب بالاتر نسبت به مدارس عمومی بهره مند بوده است.




ص 261 

 

گذشته از معلمانی که به صورت خصوصی به بهاءالله آموزش می دادند، وی تحت تربیت ویژه‌ی خواهر بزرگترش، خانم بزرگ (معروف به عزّیه خانم و شاه سلطان خانم) نیز قرار داشته است. اگر چه عزّیه خانم به بهاءالله ایمان نیاورد و پیرو میرزا یحیی شد، اما عبدالبهاء به او احترام می گذاشت تا آنجا که عمّه‌اش را با این عبارات توصیف کرده است:

«آیا بخاطر داری كه در كودكی و طفولیت چه دل‌بستگی بشما داشتم و الآن نیز بحقّ تربت مباركه و مطاف ملأ اعلی كمال محبّت را دارم.»[27]

«ای عمّه فطنه (باهوش) قسم بمطاف ملأ اعلی كه در فطانت و ادراك و عقل و هوش تو بر دیگران كه مدّعی قطبیت جهان رحمن هستند امتیاز و رجحان داری. طفلی (منظور بهاءالله است)[28] را كه شما در آغوش مهر و محبّت تربیت نموده بودید از هر جهت مشابهت بسائر برادرانش نداشت و مناسبت قبول نمیكرد.»[29]

این عبارات روابط بسیار نزدیک بهاءالله و عبدالبهاء تا قبل از جدایی آنان بر سر جانشینی باب و همچنین تربیت شدن بهاءالله توسط این خانم را به وضوح نشان می‌دهد. نکته‌ی دیگر اعتراف عبدالبهاء به هوش و ادراک بالای این خانم است.

عبدالبهاء حداقل پنج بار[30] به او نامه نوشت تا او را قانع کند که به بهاءالله ایمان بیاورد. در طولانی‌ترین نامه، عبدالبهاء او را با عباراتی همچون مهربان، طیبه، و مکرمه خطاب نمود و از وی خواست که خفتگان را بیدار کند: «باری ای عمّه مهربان خفتگانرا بیدار كن.»[31]عمه هم که




ص 262 

 

ظاهرا از نامه‌های گاه و بی گاه و چاپلوسی‌های او به ستوه آمده بود، نامه‌ای کوبنده و تکان دهنده برای عبدالبهاء ارسال نمود و آن را «بیدار کننده خفتگان (تنبیه النائمین)» نامید. او در این نامه نحوه‌ی سواد آموزی بهاءالله را نیز شرح داده است:

«جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که به حد بلوغ رسید بواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال بدرس و اهتمام بمشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمی‌گذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت، بعلم و حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که بفواید این دو نائل آیند. چنانکه اغلب روز و شب ایشان معاشرت حکمای ذیشأن و مجالست عرفاء و درویشان مشغول بود. وقتی صور اسرافیل ظهور دمیده شد، ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفاء و حکما را دیده و اغلب علائم آثار ظهور را شنیده و فهمیده تا اینکه امر الهی کالشمس فی رابعه النهار آشکار شد ... بعد از مراجعت از بدشت و ختم جنگ قلعه ی شیخ طبرسی همواره شبانه روز بمعاشرت بزرگان دین و اصحاب عرفان و یقین اوقاترا مصروف داشته و همیشه بذر خیال ریاست و هوای سلطنت در اراضی دماغ و دل می کاشتند.»[32]

مؤید عبارات فوق را می‌توان در نوشته‌جات بهاءالله دید که مالامال از عبارات عرفانی و فلسفی هستند.

بنابراین، علاوه بر مستنداتی که نشان می داد بهاءالله تحصیلات ابتدایی داشته و با علماء معاشرت می‌نموده، خواهرش هم آشکارا اعلام می‌کند بهاءالله همیشه سرگرم درس و مشق بوده و انواع و اقسام درس‌ها را خوانده و با پیروان هر مکتبی حشر و نشر داشته است.

از همه‌ی اینها جالب‌تر، اعترافات خود بهاءالله است که اقرار می‌کند از طفولیت سرگرم مطالعه‌ی کتب مذهبی بوده:




ص 263 

 

«این مظلوم در طفولیت در کتابیکه نسبتش بمرحوم مغفور ملا باقر مجلسی بوده غزوه اهل قریظه را مشاهده نمود و از آن حین مهموم و محزون بود بشأنیکه قلم از ذکرش عاجز اگر چه آنچه واقع شده امراللّه بوده و مقصود جز قطع دابر ظالمین نبوده.»[33]

او در کتاب ایقان هم اعتراف می‌کند برای کسب دانش محتاج کتب دیگران بوده و کتاب‌های آن‌ها را مطالعه می‌کرده است:

«مثلاً در کتاب یکی از عباد که شهور به علم و فضل است و خود را از صنادید قوم شمرده و جمیع علمای راشدین را ردّ و سبّ نموده چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحاً و تصریحاً مشهود است. و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم. هر چند این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته و ندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت کهقدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود. باری، کتب عربیه او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمّی به «ارشاد العوام» است در این بلد یافت می شود... کتاب را طلب نموده، چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از قضا مرتبه ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سید لولاک بود. ملاحظه شد که قریب بیست علم اَو ازید، شرط معرفت معراج نوشته‏اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت این امر متعالی متعالی فائز نگردد.»[34]

این بهاءالله ای که در به در دنبال یک کتاب می‌گشته تا آن را بخواند، همان است که ادعا داشته:




ص 264 

 

«ما کتب مردم را نخوانده‌ایم واز علوم آن‌ها مطلع نشده‌ایم. هر وقت که می‌خواهیم بیانات علما و حکما را ذکر کنیم ... همگی در لوحی در برابر صورت اربابت (یعنی بهاءالله) ظاهر می‌شوند. ما می‌بینیم و [از روی آن] می‌نویسیم.»[35]

بالاخره دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را؟

خلاصه آنکه: تمام اسناد و مدارک حاکی از آن است که باب و بهاءالله، هر دو از روش‌های عادی، کسب علم و دانش و سواد کرده‌اند و اصرار رهبران و موسسان بهاییت مبنی بر امی و درس ناخوانده بودن این دو شخصیت، تلاشی ناشیانه برای تقلید از پیامبر اسلام است.

 

3- منبع دانش عبدالبهاء

سوادآموزی و تحت تعلیم بودن عبدالبهاء آشکارتر از آن است که کسی بخواهد منکر آن شود. عبدالبهاء مدتی در تهران درس خواند و پس از آن هم توسط افراد خانواده مورد تعلیم قرار گرفت. از آنجا که این موضوع مورد مناقشه نیست وارد جزئیات آن نمی‌شویم. اما نکته‌ی قابل توجه این است که عبدالبهاء گفتار خود را متأثر از سواد و مطالعاتش نمی‌داند؛ بلکه مدّعی می‌شود قلم[36] و سخن[37] وی متصل به وحی است! این در حالی است که شواهد نشان می‌دهد او نیز همچون پدرش برای ارائه‌ی مطلب به مخاطبان، ناگزیر از مطالعه و کسب اخبار و دانش روز بوده است. به عنوان نمونه او وقایعی که در جهان رخ می داده را نه از روی الهامات غیبی بلکه




ص 265 

 

مانند دیگر مردمان عادی از طریق روزنامه‌ها مطلع می‌شده است. عبدالبهاء خود به این موضوع اعتراف داشته:

«امروز حوادث ایطالیا و ترکیا را خواندم باز محاربه جدیدی شده خون بیچارگان انسان از برای پست ترین چیزها ریخته میشود.»[38]

«در جریده خواندم حتی در ایطالیا از مردم فریاد و فغان بلند است.»[39]

آری؛ همچنانکه محققان بهایی اعتراف نموده‌اند بهاءالله و عبدالبهاء، علم و اطلاعات خود را از طریق راه‌های معمول بشری مثل خواندن روزنامه و یا پرس و جو از دیگران کسب می‌کرده‌اند. به این اعترافات که توسط یک محقق بهاییِ انگلیسی زبان بیان شده توجه فرمایید:

«در جامعه‌ی بهایی داستان‌های زیادی درباره‌ی دسترسی ماوراء طبیعی بهاءالله، عبدالبهاء و شوقی به اطلاعات وجود دارد. هدف من در اینجا انکار کردن این داستان‌ها نیست، بلکه می‌خواهم بگویم به نظر می‌آید این مکانیسم‌های فوق بشری همیشه کار نمی‌کرده‌اند. اگر اینگونه بود، بهاءالله همان طور که (از سخنانش) بر می‌آید روزنامه نمی‌خواند، عبدالبهاء و شوقی دائما با دوستان (بهاییان) برای دریافت اخبار مکاتبه نمی‌کردند، زائران را برای کسب اطلاعات و برآورد آن‌ها درباره‌ی مکان‌ها، مردم، فرهنگ‌ها، و افراد سوال پیچ نمی‌کردند، و شوقی مجبور نمی‌شد برای ویرایش مطالع الانوار و نوشتن قرن بدیع دست به تحقیقات عظیم بزند[40]




ص 266 

 

این نویسنده به نکات دیگری اشاره می‌کند که تاییدی دیگر بر الهی نبودن علوم این افراد است:

«بعلاوه، وقتی کسی اطلاعات تاریخی و فرهنگی موجود در نوشتههای بهاءالله را بررسی میکند این نکته جلب توجه می‌کند که علومی که او (بهاءالله) معمولا به آن‌ها استناد نموده، اطلاعاتی هستند که از طرق عادی در قرن نوزدهم در دسترس او قرار داشته‌اند. بهاءالله هرگز تفسیری درباره‌ی اخلاقیات کنفوسیوسی و یا عالم‌شناسی بودایی نازل نمی‌کند: که هیچ کدام از این دو به صورت آماده به زبان عربی یا فارسی در قرن نوزدهم وجود نداشته‌اند. او هیچ وقت درباره‌ی سرودهای مردم مکزیک باستان یا افسانه‌های ارینی (هندو اروپایی) صحبت نمی‌کند که حتی در دسترس پژوهشگران قرن بیستم نیز نبوده‌اند؛ اما قطعا [این موضوعات و مباحث] وجود داشته‌اند و مسلما باید شامل عبارات عمیقی بوده باشند که ارزش بحث، تفسیر و تمجید توسط مظهر ظهور خدا را داشته باشند. با وجود تعجب بسیار زردتشتیان، بهاءالله به زبان فارسی خالص سخن گفته و هرگز به زبان کهن اوستایی، زبان اجدادی ایرانیان سخن نگفته است.»[41]




ص 267 

 

به راستی اگر شخصیت‌های بزرگ بهایی واقعا علوم الهی داشتند چرا سخنان آنان محدود به علومی است که در روزگار خودشان به راحتی در دسترس‌شان بوده؟ چرا ایشان لااقل آن علوم را با الواحی که مدعی هستند جلوی صورت‌شان پدیدار می‌شده مورد بررسی قرار نداده‌اند تا ایرادات آن مباحث را اصلاح نمایند؟ چرا در همین علوم و حتی آیات قرآن و روایات - همان طور که نشان دادیم - مرتکب اشتباهات متعدد ‌شده‌اند؟

آیا واقعا ایشان درس ناخواندگانی متصل به وحی بودند یا تنها بر پایه‌ی علوم متداول زمان خویش سخن بر زبان می‌راندند تا اظهار فضل نموده باشند؟ چه به جاست نقل این گفته از جناب بهاءالله که بر چنین سبک و سیاقی خرده می‌گرفت:

«ابدا بروایات و بشارات احدی مطمئن مشو چه که مشاهده شد نفس مشرک باللّه و شارب دماء اولیائه (منظور میرزا یحیی صبح ازل است) در سنین معدودات که تلقاء وجه حاضر بود (یعنی چند سالی که با هم بودیم) از هر علوم و فنون چیزی استماع نموده و همان را نوشته و بمردم داده و باین جهت اظهار فضل نموده[42]

 

7-اشعار شعراء منبعی دیگر برای رهبران بهایی

 

همانطور که تاکنون نشان داده شد، منبع دانش باب و بهاءالله و عبدالبهاء شامل موارد زیر بوده:

1- تحصیلات در مکتب و مدرسه و حوزه و نیز معلم خصوصی.

2-آموزش از اعضای خانواده.

3-حشر و نشر و رفت و آمد با عرفا، فلاسفه، حکما، علما

4-مطالعه‌ی قرآن، کتب مذهبی، فلسفی، تاریخی، و روزنامه.




ص 268 

 

5-مطالعه‌ی کتب شعر و ادبی.

تا بدینجا برای تمام موارد فوق به جز مورد آخر مدارک متعددی ارائه نمودیم. البته در مورد کتب شعر هم سندی از ادیب طاهرزاده آوردیم که در آن تحصیلات ابتدایی بهاءالله را شامل شعر و ادبیات فارسی عنوان کرده بود. اما اکنون تلاش خواهیم نمود تا گستره‌ی استفاده‌ی موسسان بهایی را از اشعار و متون ادبی دیگران به نمایش بگذاریم.

دکتر وحید رأفتی - نویسنده‌ی بهایی - در کتاب سه جلدی خود به نام مآخذ اشعار در آثار بهایی (کانادا: انتشارات مؤسسه معارف بهایی بلسان فارسی، 147، 152، و 157 بدیع) در بیش از 1000 صفحه اقدام به مدرک یابی برخی از اشعار مورد استفاده توسط بهاءالله و عبدالبهاء کرده است. او در مقدمه‌ی جلد اول، ص 3، می‌نویسد:

«در آثار طلعات مقدسه ی بهایی به وفور به آیات کتب مقدسه ی قبل، احادیث و اقوال انبیاء و ائمه ی اطهار، اشعار شعرای ترک، عرب و عجم و ضرائب الامثال سائره در دو زبان عربی و فارسی استشهاد گشته است. در حقیقت برای اولین مرتبه در تاریخ ادیان الهی، نه تنها کلام انبیاء بلکه بسیاری از افکار رشیقه و احساسات متعالیه و آراء و عقائد صائبه ی بعضی از ادباء و عرفای بنام عرب و عجم و حتی پاره ای از کلملات نغز عامیانه متداول در بین اهل کوچه و بازار شرافت آنرا یافته است تا در آثار این دور صمدانی بصورت جزئی از عنصر کلام الهی در آید و نیز در آثار مبین این ظهور عظیم، جلوه ای گسترده پیدا کند.»

به بیان ساده‌تر رأفتی برای آنکه استفاده‌ی فراوانِ آیات و روایات و اشعار و ضرب المثل‌ها و حتی کلماتِ نغز متداول در کوچه و بازار را در آثار بهاءالله و سایر کتب مقدس بهایی توجیه نماید، دیدگاه عجیبی را مطرح می‌کند. وی در توجیه کپی برداری‌های مکرر بهاءالله از آثار و نوشته‌های دیگران، می‌گوید [خیلی هم دل‌تان بخواهد! چراکه] مطالب و اشعاری که رهبران بهایی از آنها استفاده کرده‌اند، این شرافت را یافته‌اند تا بخشی از کلام الهی (یعنی نوشته‌جات بهاءالله) شوند.




ص 269 

 

رأفتی پیش از آنکه کسی بخواهد خرده بگیرد که این سبک و سیاق با روش پیشین وحی الهی متفاوت است و خدا هیچگاه اینگونه وحی نازل نکرده، اذعان می‌دارد البته این اتفاق «برای اولین مرتبه در تاریخ ادیان» رخ داده است. وی در ادامه‌ی توجیهاتش مبنی بر تایید روش بهاءالله کار را خراب‌تر کرده، می‌گوید:

«آنچه از آثار گذشتگان به مضمون و یا به عین عبارت، در آثار بهایی نقل گشته، گیرایی و زیبایی و وسعتی شگفت انگیز به مفاهیم و مضامین مندرجه در آثار بهایی داده است.»

غافل از آنکه نمی‌داند کلام وحی اصولا آنچنان گیرایی و زیبایی دارد که نیازی نیست با اشعار شعرا و عبارات مردم کوچه و بازار تزیین شود. موثرترین و بهترین پاسخ به ادعای دکتر رأفتی، سخن خود بهاءالله است که گفته:

«ای نادان با چشم خدا به آیاتش نگاه کن تا متوجه شوی که آن ها خالی هستند از کنایه ها و قواعد مردم زیرا او علوم عالمین را دارد. بگو اگر آیات خدا مطابق با قواعد شما و آن چه نزد شما است نازل می شدند، آن ها همانند کلمات شما می شدند، ای گروه محجوب شده.»[43]

رأفتی دست از تلاش نمی‌کشد و ادامه می‌دهد:

«نقل اشعار می تواند آرایش ادبی بکلام دهد و بر جذبه و شور آن بیافزاید. لحن کلام را جذاب تر کند، وزن خوشایندی به آن دهد و طنین مطلب را در مذاق جان شیرین تر سازد.»




ص 270 

 

آیا به راستی اگر این کتب از جانب خداوند بودند، برای جذّاب شدن، نیاز به نقل اشعار دیگران داشتند یا آنکه همچون قرآن، شعرا و ادیبان را انگشت به دهان و متحیر می‌ساختند؟

آیا این موضوع که بهاءالله به وفور از متون و مضامین الهی و غیر الهیِ گذشتگان در بیاناتش بهره جسته، دکتر رأفتی و سایر بهاییان را درباره‌ی الهی بودن یا اکتسابی بودن علم او به چالش نمی‌کشاند؟ اگر نه، پس خوب است در این عبارت بهاءالله تأمل کنند که گفته:

«دوست ندارم که اذکار قبل بسیار اظهار شود زیرا که اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل است بر علوم کسبی نه بر موهبت الهی و لکن اینقدر هم که ذکر شد بواسطهء عادت ناس است و تأسّی باصحاب.» [44]

اکنون چطور؟ آیا این خود بهاءالله نیست که می‌گوید «اقوال غیر را ذکر نمودن دلیل است بر علوم کسبی نه بر موهبت الهی»؟

و در آخر خوب است درباره‌ی این سوالات نیز تأمل شود:

چرا بهاءالله و عبدالبهاء صدها بیت شعر در نوشته‌های‌شان استفاده می‌کنند بی آنکه نامی از شاعر اصلی ببرند یا اشاره کنند که این اشعار از دیگری هستند؟[45]

چرا بهاءالله و عبدالبهاء همچنانکه در نقل آیات قرآن دچار اشتباه شده‌اند، بسیاری از اشعار را نیز به صورت اشتباه در جاهای متعدد نقل کرده‌اند؟[46]

چرا بهاءالله در لوحی که مدعی است از جانب خدا نازل شده[47]کلمه-به-کلمه[48] عباراتی اشتباه از تاریخدانان درباره‌ی فلاسفه ذکر می‌کند؟[49]




ص 271 

 

چرا بهاءالله و عبدالبهاء در سخنان‌شان مکررا به صحبت های علما، و حکما، و فلاسفه و ... استناد می کنند؟

چرا بهاءالله، بنا به اعتراف خودش، برای کسب دانش به کتب مراجعه می‌کرده است؟[50]

 

8-عقل حکم می‌کند انسان به آنچه فرمان می‌دهد خود عامل باشد

اگر قرار است دین مطابق عقل باشد، انتظار می‌رود آنانی که این شعار را مطرح می‌کنند خود نیز به حکم عقل پایبند باشند. یکی از واضح‌ترین حکم‌هایی که عقل می‌دهد این است که انسان




ص 272 

 

به آن چه امر می‌کند خود عمل نماید. این معنی در کتب الهی به طرق مختلف بیان شده است. به نمونه‌های زیر توجه کنید:

«آیا مردم را به نیكى دعوت مى‏كنید، اما خودتان را فراموش مى‏نمایید با اینكه شما كتاب را مى‏خوانید! آیا نمى‏اندیشید.»[51]

«اى كسانى كه ایمان آورده‏اید! چرا سخنى مى‏گویید كه عمل نمى‏كنید؟! نزد خدا بسیار موجب خشم است كه سخنى بگویید كه عمل نمى‏كنید!»[52]

«تو که دیگران را تعلیم می‌دهی، آیا خود را نمی‌آموزانی؟ تو که برضد دزدی موعظه می‌کنی، آیا خود دزدی می‌کنی؟ تو که می‌گویی نباید زنا کرد، آیا خودْ زنا می‌کنی؟ تو که از بتها نفرت داری، آیا خود معبدها را غارت می‌کنی؟»[53]

به غیر از موارد متعددی که موسسان بهایی در حیطه‌ی تعالیم دوازده گانه رعایت نکرده‌اند و در کتاب آواز دهل به آنها پرداخته می‌شود، موارد بسیارِ دیگری نیز وجود دارد که مطلبی را به عنوان حکم یا کلام الهی به مردم معرفی کرده‌اند اما خود، آن را زیر پا گذاشته‌اند. در ادامه به چند نمونه از این موارد اشاره می‌گردد:

 

1-حرمت بوسیدن دست‌ها

بهاءالله در کتاب اقدس می‌نویسد:




ص 273 

 

«در کتاب، بر شما حرام شده بوسیدن دست‌ها. این چیزی است که از آن نهی شده‌اید از جانب پروردگارتان که عزیز است و حکم دهنده.»[54]

اما بهاءالله و عبدالبهاء کلا از این حکم - که تاکید شده از جانب پروردگار صادر شده - صرف نظر کرده و آزادانه اجازه می‌دادند افراد مختلف دستان آن‌ها را ببوسند. به موارد زیر توجه کنید:

«سکنهء ناحیه ای که حضرت بهاءالله در آنجا اقامت داشتند با اهالی محال مجاور یکی بعد از دیگری برای عرض تودیع مجتمع شدند و با حزن و الم بسیار دست و دامان مبارک را میبوسیدند و از عزیمت هیكل اطهر اظهار حسرت و اسف مینمودند.»[55]

«... با او گفتگو و مذاکره می فرمودند و هر دقیقهئی از شنیدن بیانات مبارکه (عبدالبهاء) خاضع تر می شد تا هنگام مرخصی که دست مبارک را بوسید و با اظهار خلوص و خضوع مرخص گردید.»[56]

«... در آن میان جمعی از رجال و نساء محترمه ی انگلیزی و امریکائی و فرانسوی ... یکی دست مبارک را بوسه میداد، یکی دامن مبارک را می گرفت و افتخار از تشرف بلقای انور می نمود.» [57]

فیلمی از عبدالبهاء در سفر به آمریکا وجود دارد که در آن زنان به صف شده و دستان او را می‌بوسند. تصویر زیر بخش‌هایی از این فیلم را نشان می‌دهد.




ص 274 

kiss hand 

تصاویری از بوسیده شدن دستان عبدالبهاء در سفر او به آمریکا

بوسیده شدن دست عبدالبهاء آن قدر در اذهان جلب توجه کرده بود که یکی از روزنامههای آمریکایی مقالهای با عنوان: «زنان دست او را می‌بوسند» منتشر کرد.[58] این مقاله در تصویر زیر نمایش داده شده است:




ص 275

 

kiss hand paper

بخشی از روزنامه ی آمریکایی که بوسیده شدن دست عبدالبهاء توسط زنان را گزارش کرده است

 

این روزنامه چنین می‌نویسد:

«او متواضعانه از پیروانش که توسط مترجم - یعنی دکتر امیر فَیرِود که پارسی و فارغ‌التحصیل پزشکی دانشگاه جان هاپکینس بود - معرفی می‌شدند، استقبال می‌کرد. زنان در حالی که کمر خم کرده و دستان چروکیده‌اش را می‌بوسیدند، با احترام می‌گفتند چقدر از دیدن شما خوشحال هستیم.»[59]

بهاییان برای توجیه این رفتار ادعا می‌کنند همه نوع دست بوسی ممنوع نشده بلکه دست بوسی‌ای حرام اعلام شده که ناشی از تسلیم و سرسپردگی باشد. این در حالی است که بهاءالله دست بوسی را حتی در غیر این حالات ممنوع شمرده تا آنجا که گفته:




ص 276

 

«به خداقسم اگر مخالف آنچه که در الواح نازل شده نبود، قطعا دست آن کسی که خونم را در راه محبوب عالمیان می ریخت می بوسیدم.»[60]

 

2- محل دفن مردگان

حکم دفن مردگان در بهاییت به صورت زیر است:

«حرّم علیکم حمل المیت ازید من مسافه ساعه من المدینه )یعنی: بر شما حرام گشت جابجایی مرده به فاصله‌ای دور تر از مسیر 1 ساعت از شهر( (بند ١٣٠)مقصود از این حکم آن است که مدّت حمل میت به محلّ دفن ، با هر وسیله نقلیه‌ایکه اختیار شود ، محدود گردد و از یک ساعت تجاوز ننماید. حضرت بهاءاللّه در اینمورد می فرمایند : هر چه زودتر دفن شود احب و اولی است (سؤال و جواب ، فقره ١٦) . در تعریف محلّ موت میتوان محدوده شهر را در نظر گرفت . لذا مدّت یک ساعت را میتوان از سرحدّ شهری که در آن وفات واقع شده تا محلّ دفن حساب نمود. مقصود از این حکم آن است که شخص متوفّی در نزدیکی محل وفات مدفون گردد[61]

در انتها هم تاکید شده که منظور از این حکم این است که میت نزدیک محل وفات دفن شود. حال ببینیم بر اساس دستور بهاءالله و عبدالبهاء باب چگونه دفن شد:

«پس از شهادت حضرت نقطهء اولی روح الوجود لرشحات دمه الاطهر فدا هیكل مقدّس آن حضرت و جسد مطهّر آقا میرزا محمّد علی انیس در نیمه شب دوم شهادت بوسیلهء حاجی سلیمان خان یکی از دوستان مخلص و منجذب از کنار خندق بکارخانهء حریر متعلّق بیکی از احبّای میلان منتقل گردید و روز دیگر آن دو رمس اطهر را در صندوق چوبی نهاده در




ص 277

 

محلّی امانت گذاشتند. سپس بر حسب تعلیمات صادره از ساحت اقدس حضرت بهاءالله صندوق حامل عرش مقدّس از آذربایجان بطهران حمل و در مقبرهء امامزاده حسن قرار داده شد و پس از چندی بمنزل شخصی حاجی سلیمان خان در محلّ سر چشمه تغییر مکان پذیرفت و از آنجا به بقعهء امام زاده معصوم منتقل و آن رموس مقدّسه تا سال ١٢٨٤ هجری در آن مکان مستور و مکتوم باقیماند. تا آنکه توقیعی از یراعهء مبارک جمال اقدس ابهی در ارض سرّ نازل و در آن توقیع منیع جناب آقا ملّا علی اکبر شهمیرزادی و جمال بروجردی را مأمور میفرمایند که بدون تأخیر عرش مبارک را از امامزاده معصوم بنقطهء دیگری حرکت دهند ... جناب حاجی شاه محمّد باستعانت یکی دیگر از دوستان صندوق را در حرم امامزاده زید مختفی ساخت و آن درّ ثمین را در زیر زمین مستور نمود. و چندی بر این منوال بگذشت تا دستور مجدّد از ساحت اقدس خطاب بمیرزا اسد الله اصفهانی صادر و مشارٌ الیه از محلّ اختفای رمس مبارک مطّلع گردید و حسب الامر مطاع مقدّس نسبت به انتقال صندوق اقدام نمود، بدواً آنرا بخانهء خویش منتقل ساخت و سپس عرش عظیم بمحلهای مختلف دیگر طهران از قبیل خانهء آقا حسینعلی اصفهانی و خانه آقا محمّد کریم عطّار حرکت داده شد و تا سال ١٣١٦ هجری (١٨٩٩ میلادی) در آن نقاط باقی ماند. و در آن تاریخ بموجب تعلیمات واصله از طرف هیكل مبارک حضرت عبدالبهاء میرزا اسد الله مذکور بمعاضدت جمعی از دوستان صندوق را از طریق اصفهان و کرمانشاه و بغداد و دمشق به بیروت و از آنجا از راه دریا بعكّا حمل نمود و این کنز گرانبهای الهی در تاریخ نوزدهم ماه رمضان ١٣١٦ هجری (مطابق با ٣١ ژانویهء ١٨٩٩ میلادی) پس از پنجاه سال کامل قمری که از شهادت آن سید امم و مظلوم عالم در تبریز گذشته بود بارض اعلی و مقرّ اسنای خویش واصل گردید.»[62]

بدین ترتیب، حکم دفن مرده در فاصله ی یک ساعت از محل دفن، در مورد باب توسط بهاءالله و عبدالبهاء تبدیل به پنجاه سال و هزاران کیلومتر می‌شود!




ص 278

3- حد موی سر

بهاءالله درباره‌ی موی سر حکم زیر را داده است:

«سرهای‌تان را نتراشید زیرا خداوند آنها را با مو زینت داده است ... [اما] سزاوار نیست که [موها] از حد گوش ها تجاوز کنند. این حکمی است از جانب مولای عالمیان.»[63]

بر اساس یکی از نامه‌های بیت العدل، منظور از حکم فوق این است که رشد موهای سر نباید پایین‌تر از نرمه‌ی گوش باشد.[64]جالب این است که نه فقط بهاءالله و عبدالبهاء به حکم زیر عمل نمی‌کردند بلکه دیگر بهاییان نزدیک به آن‌ها نیز این حکم را نادیده می‌گرفتند و موهای خود را از حد گوش بلندتر می‌کردند. تصاویر زیر که بهاءالله، عبدالبهاء، و مشکین قلم (یکی از خواص بهاءالله و از کاتبان او) را نشان می‌دهند به قدر کافی گویا هستند:




ص 279

 

hair below ear

بهاءالله، عبدالبهاء و مشکین قلم با موهایی که در تضاد با حکم کتاب اقدس هستند




ص 280

4- منعِ لعن

به عبارات زیر که در ملحقات کتاب اقدس به نقل از لوح اشراقات بهاءالله آمده توجه کنید:

«یا اهل بهاء شما مشارق محبّت و مطالع عنایت الهی بوده و هستید لسان را به سب و لعن احدی میالائید و چشم را از آنچه لایق نیست حفظ نمائید.» [65]

بهاءالله در این عبارات صراحتا از لعن کردن افراد نهی کرده است. اما در صفحه‌ی 129 همین ملحقات، عباراتی از بهاءالله نقل شده که در حال لعن کردن بهاییانی است که از دستور او تخلف کنند:

«چنانکه در کلمات مکنونه می فرمایند: یا ابن الوجود کیف نسیت عیوب نفسک و اشتغلت بعیوب عبادی من کان علی ذلک فعلیه لعنه منّی . و نیز می فرمایند : یا ابن الانسان لا تنفّس بخطآء احد ما دمت خاطئاً و ان تفعل بغیر ذلک ملعون انت و انا شاهد بذلک.»

جالب اینجاست که همین عبارات به جملات زیر ختم می شوند که بهاءالله باز هم از لعن افراد نهی می‌کند:

«در کتاب عهدی لسان عظمت به این انذار شدید ناطق قوله الاحلی : به راستی می گویم لسان از برای ذکر خیر است او را به گفتار زشت میالائید عفا اللّه عمّا سلف از بعد باید کل بما ینبغی تکلّم نمایند از لعن و طعن و ما یتکدّر به الانسان اجتناب نمایند.»

در مکتوبات بهاءالله از این دست موارد که در حال لعن کردن افراد است، به دفعات دیده می‌شود اما به منظور طولانی نشدن بحث از ذکر آنها خودداری میکنیم.




ص 281


0 didgahe sewwom

آیا اساساً این تعلیم از نظر عقل و منطق، صحیح است؟

برای بررسی این تعلیم از دیدگاه عقل و منطق، نخست باید به این سوال پاسخ داد که منظور بهاییان از دین و عقل و علم چیست؟

اگر مقصود از دین، کلام باب و بهاءالله است و مقصود از علم، تکنولوژی روز است و منظور از عقل هم، عقل بشری است، جای هیچ شکی نمی‌ماند که این تعلیم به هیچ وجه عقلانی و منطقی نیست. درباره‌ی کلام باب و بهاءالله به نمونه‌های متناقض با علم و عقل‌شان اشاره نمودیم. آن چه باقی می ماند، تعریف علم و عقلی که دین باید با آن مطابق باشد:

الف- معنی علم:

عبدالبهاء می‌گوید:

«اگر دین ضدّ علم باشد، آن جهل است.»[66]

اما بهاییان بسته به موقعیت، تعریف از علم را تغییر می‌دهد. گاهی آن را تکنولوژی و علم بشری معرفی می‌کنند، گاهی علم حقیقی و الهی. اگر در محیطی دانشگاهی در حال تبلیغ بهاییت باشند، علم را تکنولوژی روز معرفی می‌کند و می‌گویند بهاییت برای علمی که دانشگاهیان در




ص 282

 

حال فراگیری آن هستید، ارزش و اعتبار خاصی قائل است و اگر دینی با علم در تضاد باشد، آن را دین نمی‌شمارد. به عنوان شاهدی بر اثبات این ادعا، بخشی از سخنرانی عبدالبهاء را در دو محیط دانشگاهی ارائه می‌دهیم:

«علم، اعظم مناقب عالم انسانی است علم، عزّت ابدی است علم، حیات سرمدی است ... جمیع خلق، میت اند و علماء، زنده ... لهذا من نهایت سرور را دارم که در این دارالفنون حاضرم ... زیرا علم نور است و جهل ظلمت.»[67]

«اعظم منقبت عالم انسانی علم است زیرا کشف حقائق اشیاء است. و چون امروز خود را در مرکز علم می‌بینیم در این کلّیه (در زبان عربی یعنی دانشکده) که شهرتش بآفاق رسیده لهذا نهایت سرور را دارم. زیرا اشرف جمعیتی که در عالم تشکیل میگردد جمعیت علما است و اشرف مرکز در عالم انسانی مرکز علوم و فنون است.»[68]

اما آنجا که منتقدین بر لزوم تطابق دین با علم بشری که مدام در حال تغییر است، خُرده می‌گیرند، بهاییان می‌گویند مراد عبدالبهاء از علمی که دین باید با آن مطابق باشد، علم حقیقی و الهی است.[69]

منتقدان می‌گویند: جهان علم، جهان تغییرات و نقض‌ها و ابطال‌های پی در پی است. آیا آیین بهایی برای تطابق با علم، دائما احکام خود را متحول می‌کند؟ وقتی فرضیه‌ای فرضیه‌ی پیشین را رد می‌کند تکلیف بهاییان چیست؟ بهاییت باید با کدام یک از این فرضیه‌ها تطابق داشته باشد؟ مثلا چگونه می‌شود هم با تئوری بطلمیوسی و هم با تئوری کپرنیکی هماهنگ بود؟




ص 283

 

این چالش در حیطه‌ی علوم غیر تجربی یا به اصطلاح علوم انسانی، بسیار بزرگتر است. دانشمندان ِاین علوم به ندرت به نظری واحد رسیده‌اند. در این حوزه، نحله‌ها و مکتب‌های مختلفی وجود دارند که اساسا با هم ناسازگارند. حال، سوال این است که آیین بهایی باید با کدام یک از این نحله‌ها هماهنگ شود؟

آیا آیین بهایی با هرچه بشر این عصر می‌اندیشد، هماهنگ است؟ آیا هر چه به عقل انسان قرن بیست و یک خطور می‌کند، با آیین بهایی هماهنگ است؟

وقتی این اشکالات مطرح می‌گردد، بهاییان از ادعای خود مبنی بر به روز بودن دین‌شان دست می‌کشند. ایشان می‌گویند اگر در یک زمان بین دین و علم روز مغایرتی به وجود آید، باید در آن موضوع حق را به دین داد.[70]

آیا این بهاییت نبود که بر ادیان مختلف، برچسب عدم هماهنگی با علم روز را زده بود؟[71] آیا مکاتب و مذاهب دیگر نیز نمی‌توانند همین توجیه را درباره‌ی ‌تطابق دین‌شان با علم بشری بیاورند؟

عبدالبهاء، برای اثبات این ادعا که حق با دین است و نقص به علم بازمی‌گردد، نمونه‌ای از اسلام و قرآنی ارائه می‌دهد که پیش تر آن را کهنه و نامناسب برای این عصر خوانده بود. وی پس از تجلیل فراوان از قرآن کریم می‌گوید دانشمندان علوم مختلف فکر می‌کردند زمین ساکن است و




ص 284

 

این موضوع با آیات قرآن تناقض دارد. ولیبعد از هزار سال دریافتند قوانین علمی آن روز که آن را قطعی می‌انگاشتند، باطل بوده و کلام قرآن، صحیح و معجزه بوده است.[72]

خلاصه آنکه در این موضع، عبدالبهاء دور از چشم دانشگاهیان چنین می‌گوید:

«هرجا بین علم و دین اختلاف ظاهر شود علّت آن خطای ماست.»[73]

ضمنا، او هیچ‌گاه در محیط‌های دانشگاهی به این نکته اشاره نکرده است که پیامبر بهاییان معتقد است: تنها کسی «عالم» به حساب می‌آید که بهایی باشد.[74]

 

ب- معنی عقل

عبدالبهاء می‌گوید:




ص 285

 

«لابد دین باید مطابق عقل باشد تا از برای انسان اطمینان حاصل شود. اگر مسئله‌ای مخالف عقل باشد، ممکن نیست از برای انسان اطمینان حاصل گردد. همیشه متزلزل است.»[75]

همچنین می‌گوید:

«عقل، نخستین استعداد انسان است و دین الهی نیز با آن مطابق است.»[76]

بنابراین، طبق دیدگاه عبدالبهاء، خدا به انسان عقل داده و دین باید با عقل بشر موافق باشد. چراکه تنها راه ایجاد اطمینان در آدمی، تایید عقل است.

عبدالبهاء می‌گوید اگر انسان عقل نداشته باشد، دین را نمی‌فهمد:

«خدا علم و عقل را خلق کرده تا میزان فهم باشد نباید اینچنین قوّه ای را که موهبت الهی است معطّل و معوّق کنیم جمیع امور را باید بآن موازنه نمائیم. زیرا دین را عقل ادراک میکند اگر انسان عقل نداشته باشد دین را چگونه میفهمد این مشهود و واضحست که عقل و علم لازمست.»[77]

اما سوالی که مطرح می‌شود این است که: آیا اگر مطلبی در دین، با عقل انسانی جور در نیامد، می تواند بگوید این دین، دین نیست، جهل است؟

در پاسخ به این سوال، عبدالبهاء از موضع امتیاز بهاییت بر ادیان به واسطه‌ی تطابقش با عقل، دست بر می‌دارد. وی می‌گوید منظور ما عقل بشری نیست. بلکه دین باید با عقل کل الهی مطابق باشد:




ص 286

 

«مقصود از عقل، عقل کلّی الهی است که دین باید با آن مطابق باشد.»[78]

او می‌گوید:

«هر چیزی را بمیزان علم و عقل باید موازنه کرد زیرا دین و عقل یکیست ابداً از هم جدا نمیشود لکن شاید عقل ضعیف ادراک نتواند آنوقت قصور از دین نیست از نقصان عقل است.»[79]

یعنی: اگر موضوعی در دین با عقل کسی مطابق نبود، ایرادی به دین وارد نیست، بلکه مشکل از عقل ناقص اوست! آن عقلی که دین باید مطابق با آن باشد، «عقل کلّی الهی» است، نه عقل محدود بشری. این عقل هم فقط مخصوص پیامبران ‌است[80] و نه بشر قرن بیست و یک!

خلاصه آنکه: ادعای بهاییت در تبلیغاتش این بود که آیینی منحصر به فرد است و با عصر امروز همخوانی دارد، با علم هماهنگ است، با عقل انسان پیشرفته‌ی این قرن تطابق دارد وادیان پیشین به درد این دوره نمی خورند.

اما آنجا که از بهاییت سوال می‌شود علم بشری مدام در حال تغییر است و حتی نظریه‌های علمی مختلف، ناقض یکدیگرند، پس بهاییت قصد دارد خود را با چه تطبیق دهد؟ می‌گویند منظور ما، تطابق با علم و عقل الهی بود، اگر در بهاییت تناقضی را با علم و عقل بشری مشاهده کردید، به پای نقص علم و عقل بشر بگذارید.




ص 287

 

پس این همه تبلیغ و جار و جنجال برای چیست؟ کدام دین است که ادعای عدم تطبیق با علم و عقل الهی داشته باشد؟

0 to khod

 


[1]- «ما قرأنا کتبَ القوم و ما اطّلعنا بما عندهم من العلوم کلّما اردنا أن نذکر بیانات العلماء و الحکماء یظهر ما ظهر فی العالم و ما فی الکتب و الزّبر فی لوح امام وجه ربّک نری و نکتب انّه احاط علمُهُ السّموات و الارضین هذا لوح رقم فیه من القلم المکنون علمُ ما کان و ما یکون»: بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 89.

[2]- “No, I do not know everything. But when I need to know something, it is pictured before Me,” Stanwood Cobb, Memories of Abdu’l-Baha in In his Presence: Visits to Abdu’l-Baha (Kalimat Press, 1989), p. 60.

[3]- افروخته، خاطرات نه ساله، ص 521.

[4]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 5، ص160.

[5]- عبدالبهاء، مفاوضات، صص 19-20.

-[6] فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 3، ص 236 (هماهنگ با ص 263 کتاب اصلی).

-[7] «بِأنَّ البابَ کانَ یبلُغُ مِنَ العُمُرِ سِتَّهَ أو سَبعَ سَنَواتٍ عِند ما دَخَلَ مَدرَسَةَ الشَّیخِ عابد وَ کانَتِ المَدرَسَهُ تُعرَفُ بِاسمِ قَهوَهُ أولیاء وَ مَکَثَ البابُ فیها خَمسَ سِنینَ تَعَلَّمَ فیها مَبادی اللُّغَهِ الفارسِیهِ»: مطالع الانوار عربی (تاریخ نبیل). ترجمه عبدالجلیل سعد، ص 59.

[8]- گلپایگانی، کشف الغطاء عن حیل العداء، صص 56-57.

[9]- اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 21.

[10]- «یا محمد معلمی فلا تضربنی قبل ان یمضی علی خمس سنه و لو بطرف عین فان قلبی رقیق رقیق و بعد ذلک ادبنی و لا تخرجنی عن حد وقری و اذا اردت ضربا فلا تتجاوز عن الخمس و لا تضرب علی اللحم الا و ان تحل بینهما سترا. فان تعدیت تحرم علیک زوجک تسعه عشر یوما و ان تنسی و ان لم یکن لک من قرین فلتنفق بما ضربته تسعه عشره مثقالا من ذهب ان اردت ان تکون من المومنین. و لا تضرب الا خفیفا خفیفا و لتستقرن الصبایا علی سریر او عرش او کرسی فان ذلک لم یحسب من عمرهم و لتاذنن لهم بما هم یفرحون. و لتعلمننی خط الشکسته فان ذلک ما یحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط.» : علی محمد باب، بیان عربی، واحد6، باب 11.

[11]- فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج1، ص 35.

[12]- فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج2، ص 61.

[13]- فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ج 3، ص 200.

[14]- فاضل مازندرانی، تاریخ ظهور الحق، ص 437.

[15]- فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج1، صص 192-193.

[16]- فاضل مازندرانی، اسرار الآثار خصوصی، ج4، ص 370.

[17]- باب در پنج سالگی یعنی سال 1825 میلادی وارد مدرسه شده است.

[18]- عبدالبهاء، مفاوضات، صص 19 و20.

[19]- عبدالبهاء، مفاوضات، ص 119.

[20]- عبدالبهاء، مفاوضات، ص 21.

[21]- اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 34.

[22]- “In whatever meeting, scientific assembly or theological discussion He was found, He became the authority of explanation upon intricate and abstruse questions presented,” Abdu’l-Baha, Baha’i World Faith—Selected Writings of Baha’u’llah and Abdu’l-Baha (Abdu’l-Baha’s Section Only), (US Baha’i Publishing Trust, 1976), p. 220.

[23]-“During the period of youth the Blessed Perfection did not enter school. He was not willing to be taught. This fact is well established among the Persians of Tihran,” Abdu’l-Baha, Baha’i World Faith—Selected Writings of Baha’u’llah and Abdu’l-Baha (Abdu’l-Baha’s Section Only), (US Baha’i Publishing Trust, 1976), p. 220.

[24]-اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 33.

[25]- “In Persia in the nineteenth century . . . There were two educated classes, divines and government officials, plus a small number of others . . . The second class included government officials, clerks and some merchants, who received a certain elementary education in their childhood. This consisted of reading, writing, calligraphy, the study of the Qur'an and the works of some famous Persian poets. All this was usually accomplished within the span of a few years, after which many of them would marry, as was customary, in their late teens. It was to this class that Baha’u’llah belonged. His father was a senior dignitary at the court of the Shah and famous as a calligrapher–an art which carried with it great prestige in royal circles. Baha’u’llah as a child received a simple education for a brief period of time,” Adib Taherzadeh, The Revelation of Baha’u’llah, vol. 1, pp. 18–19.

[26]- “Baha’u’llah received an elementary education during His childhood in Tihran [sic]. The nobility of those days usually employed the services of a teacher at home to tutor their children. The main subjects were calligraphy, the study of the Qur'an and the works of the Persian poets. This type of schooling ended after only a few years when the child was in his early teens. Baha’u’llah’s education did not go further than this,” Adib Taherzadeh, The child of the covenant: A Study Guide to the Will and Testament of 'Abdu'l-Baha (Oxford: George Ronald, 2000), p. 19.

[27]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 180.

[28]- عبدالبهاء می گوید این طفل مناسبت قبول نمی کرد. این شخص کسی نیست جز بهاءالله و در جاهای مختفی ذکر شده که او مناسبت قبول نمی کرده. مثلا: «پدرشان وزارت داشت دولت خواست که جمال مبارک وزارت قبول فرمایند زیرا در ایران عادت چنین است که وزارت را به پسر وزیر میدهند، قبول نفرمودند»: اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 34.

[29]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 183.

[30]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، صص 162-186.

[31]- عبدالبهاء، مکاتیب، ج 2، ص 172.

-[32] عزّیه خانم، شاه سلطان. تنبیه النائمین، صص 5-6.

[33]- اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 7، ص 136.

[34]- بهاءالله، ایقان، صص 121-122.

[35]- «ما قرأنا کتبَ القوم و ما اطّلعنا بما عندهم من العلوم کلّما اردنا أن نذکر بیانات العلماء و الحکماء یظهر ما ظهر فی العالم و ما فی الکتب و الزّبر فی لوح امام وجه ربّک نری و نکتب انّه احاط علمُهُ السّموات و الارضین هذا لوح رقم فیه من القلم المکنون علمُ ما کان و ما یکون»: بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 89.

[36]- «الحمد للّه آنچه از قلم این آواره در دو سال سه سال پیش صادر جمیع در عرصه وجود حال جلوه نمود و اسرار هویدا گشت تا کلّ بیدار گردند و هوشیار که این قلم مؤید و ملهم است»: عبدالبهاء، مکاتیب، ج 5، ص160.

[37]- «من دعوی معصومیت نمی‌کنم. من اول گناهکار (استغفرالله) اما جمال مبارک موهبتی بمن عنایت فرموده‌اند. هر چه بگویم همان است»: افروخته، خاطرات نه ساله، ص 521.

[38]- عبدالبهاء، خطابات، ج1، ص 87.

[39]- عبدالبهاء، خطابات، ج1، ص 205.

[40]- “There are many stories in the Bahá'í community about the supernatural access to information that Bahá'u'lláh, 'Abdu'l-Bahá, and Shoghi Effendi had. My point here is not to dispute these stories; merely to say these superhuman mechanisms do not seem to have been working at every instant. If they had, Baha’u’llah would not have read newspapers, as He suggests He may have done; 'Abdu'l-Baha and Shoghi Effendi would not have constantly written the friends asking for news; they would not have pumped visiting pilgrims for their knowledge and evaluation of places, peoples, cultures, and individuals; and Shoghi Effendi would not have had to do massive, monumental research in order to edit The Dawn-breakers or write God Passes By,” Robert Stockman, Revelation, Interpretation, and Elucidation in the Baha'i Writings in Scripture and Revelation, ed. Moojan Momen (Oxford: George Ronald, 1997): http://bahai-library.com/stockman_revelation_interpretation_elucidation

[41]-“Further, when one examines the historical and cultural information contained in Baha’u’llah's writings one notes that the knowledge to which He customarily refers is information that would have been available to Him via ordinary nineteenth-century means. Baha’u’llah never reveals a commentary on Confucian ethics or Buddhist cosmology, neither of which would have been readily available in nineteenth-century Persian or Arabic. He does not discuss Olmec hymns or Indo-European myths, none of which are available to even twentieth-century scholars, but which must have existed and which must have contained profound statements worthy of discussion, commentary, and praise by a Manifestation of God. Baha’u’llah revealed in pure Persian — much to the astonishment of the Zoroastrians — but never revealed in ancient Avestan, Iran's ancestral tongue.,” Robert Stockman, Revelation, Interpretation, and Elucidation in the Baha'i Writings in Scripture and Revelation, ed. Moojan Momen (Oxford: George Ronald, 1997): http://bahai-library.com/stockman_revelation_interpretation_elucidation

[42]- اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج 8،، ص42.

[43]- «قل یا أیها الجاهل انظر فی کلمات اللّه ببصره لِتَجدَهُنّ مقدّساتٍ عن اشارات القوم و قواعدهم بعد ما کان عنده علوم العالمین. قل إنّ آیاتِ اللّه لو تنزل علی قواعدکم و ما عندکم انّها تکون مثلَ کلماتِکم یا معشَرَ المحتجبین»: بهاءالله، مجموعه الواح مبارکه، ص 71.

[44]- بهاءالله، هفت وادی، ص27.

[45]- مراجعه شود به وحید رافتی، مآخذ اشعار در آثار بهایی (کانادا: انتشارات مؤسسه معارف بهایی بلسان فارسی، 147، 152، و 157 بدیع)

[46]- رأفتی، مآخذ اشعار در آثار بهایی، ص5 و 6.

[47]- «کتاب انزله الرّحمن من ملکوت البیان...»: بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 80.

[48]-“In many of the passages that follow concerning the Greek philosophers, Baha’u’llah quotes verbatim from the works of such Muslim historians as Abu’l-Fatḥ-i-Shahristani (1076–1153 A.D.) and Imadu’d-Dan Abu’l-Fidá (1273–1331 A.D.),” Baha’u’llah, Tablets of Baha’u’llah Revealed After the Kitab-i-Aqdas, p. 144 (footnote).

یعنی: «در بسیاری از عباراتی که در ادامه ذکر شده‌اند و سخن از فلاسفه‌ی یونانی به میان آمده، بهاءالله کلمه به کلمه عبارات تاریخدانان مسلمانی مانند ابو الفتح شهرستانی (1076-1053 م.) و عماد الدین ابوالفداء (1273-1331 م.)را نقل قول کرده است»

[49]- به عنوان نمونه: «انّ أبید قلیس الّذی اشتهر فی الحکمة کان فی زمن داود و فیثاغورث فی زمن سلیمان ابن داود و اخذ الحکمة من معدن النّبوّة» یعنی: «ابید قلیس فیلسوف معروف همعصر با حضرت داوود بوده و فیثاغورث همعصر با حضرت سلیمان و از معدن نبوت حکمت فراگرفته است»:بهاءالله، مجموعه‏ای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، ص 86.

[50]- به عنوان نمونه: «مثلاً در کتاب یکی از عباد که شهور به علم و فضل است و خود را از صنادید قوم شمرده و جمیع علمای راشدین را ردّ و سبّ نموده چنانچه در همه جای از کتاب او تلویحاً و تصریحاً مشهود است. و این بنده چون ذکر او را بسیار شنیده بودم اراده نمودم که از رسائل او قدری ملاحظه نمایم. هر چند این بنده اقبال به ملاحظه کلمات غیر نداشته و ندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت کهقدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود. باری، کتب عربیه او بدست نیفتاد تا اینکه شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمّی به «ارشاد العوام» است در این بلد یافت می شود... کتاب را طلب نموده، چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه در او ملاحظه شد. از قضا مرتبه ثانی جائی بدست آمد که حکایت معراج سید لولاک بود. ملاحظه شد که قریب بیست علم اَو ازید، شرط معرفت معراج نوشته‏اند و همچو مستفاد شد که اگر نفسی این علوم را درست ادراک ننموده باشد به معرفت این امر متعالی متعالی فائز نگردد.»: بهاءالله، ایقان، صص 121-122.

[51]- «أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ»: قرآن کریم، سوره‌ی بقره، آیه 44.

[52]- «یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ. كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُونَ»: قرآن کریم، سوره‌ی صف، آیات 2 و 3.

[53]- کتاب مقدس، نامه به رومیان، باب 2، بند 21 و 22.

[54]- «قد حرّم علیکم تقبیل الایادی فی الکتاب هذا ما نهیتم عنه من لدن ربّکم العزیز الحکّام»: بهاءالله، اقدس، بند 34، ص 29.

-[55] شوقی، قرن بدیع، ص 364.

[56]- زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 31.

[57]- زرقانی، بدایع الآثار، ج 2، ص 340.

[58]-The Baltimore Sun, November 12 1912: “Women kiss his hand”

[59]-“With condescension, he greeted his followers as they were presented by the interpreter, Dr. Ameer U. Farewed, a Persian and a graduate in medicine of Johns Hopkins University. ‘Oh, I am so glad to see you,’ was uttered in tones of reverence by the women as they bowed before him and kissed his wrinkled hand,” http://centenary.bahai.us/news/women-kiss-his-hand

[60]- «تاللّه لو لم یکن مخالفاً بما نزل فی الالواح لقبّلت ید الّذی یسفک دمی فی سبیل محبوب العالمی»: محفل روحانی ملی بهاییان آلمان، منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، منتخب 48، ص 73.

[61]- بهاءالله، اقدس، ص 206.

[62]- شوقی، قرن بدیع، صص 548-550.

[63]- «لا تحلقوا رؤوسکم قد زینها اللّه بالشّعر ... لا ینبغی ان یتجاوز عن حدّ الاذان هذا ما حکم به مولی العالمین»: بهاءالله، اقدس، بند 37، صص 33-34.

[64]- “ . . . the growth of men's hair below the lobe of the ear,” http://bahai-library.com/uhj_applicability_laws_aqdas

[65]- بهاءالله، اقدس، ملحقات، ص 31.

-[66] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 92 (به نقل از عبدالبهاء).

[67]- اشراق خاوری، پیام ملکوت، صص 83 و 84 (به نقل از عبدالبهاء).

[68]- اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 81 (به نقل از عبدالبهاء).

[69]-«مقصود از علم علم حقیقی ... است که دین باید با آن مطابق باشد»: اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 91 (به نقل از عبدالبهاء).

-[70] «هرجا بین علم و دین اختلاف ظاهر شود علّت آن خطای ماست»: اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 221.

-[71] به طور مثال می‌گویند: «اسلام که تا کنون با مباهات و نیرومندی خود را به پیش برده است اینک در زیر ضربات دانش علمی جدید مواجه با مصیبت شده است. همان دانش علمی که ناقوس مرگ سیستم‌های مذهبی همه ادیان بزرگ را به صدا در آورده است. مسلمان تحصیل کرده و روشنفکر به سرعت از دین خود دور می‌شوند ... آنان که هنوز تمسک و تعلقی به مذهب خویش نشان می‌دهند در پی آنند که اصلاحاتی انجام دهند تا اسلام را با علوم جدید هماهنگ سازند»: کاب، استن وود. آرامش برای جهان پر آشوب، صص 76 و 77؛ و «هر چیز در عالم لابد از تغییر است و این تغییر و تبدیل لازمه حیات است ... جمیع ادیان عالم تابع همین قانون هستند. تاسیس می‌شوند. رشد می‌کنند. توسعه می‌یابند. رسالت خود را به اتمام می‌رسانند و چون به اوج خود رسیدند آنگاه رو به انحطاط می‌نهند و پایان می‌پذیرند»: کاب، استن وود. آرامش برای جهان پر آشوب، ص 74.

-[72] «در قرون اولی و قرون وسطی تا قرن خامس‌عشر میلاد، جمیع ریاضیون عالم متفق بر مركزیت ارض و حركت شمس بودند ... جمیع ریاضیون و فلاسفه‌ی عالم بر قواعد بطلمیوس ذاهب بودند و هر كس كلمه‌ای مخالف رأی بطلمیوس می‌گفت او را تجهیل می‌كردند رأی بطلمیوس مسلم در نزد جمیع ریاضیون گشت؛ اما در قرآن مخالف رأی و قواعد بطلمیوسیه آیاتی نازل؛ از آن جمله آیه‌ قرآن «و الشمس تجری لمستقر لها». ثبوت شمس است و حركت محوری آن و هم‌چنین در آیه‌ دیگر «و كلّ فی فلك یسبحون». حركت شمس و قمر و ارض و سائر نجوم مصرح. بعد از این‌كه قرآن انتشار یافت، جمیع ریاضیون استهزاء نمودند و این رأی را حمل بر جهل كردند زیرا قواعد بطلمیوسیه مسلم بود و صریح قرآن مخالف این قواعد؛ تا در عصر خامس‌عشر میلاد كه قریب نهصد سال بعد از محمد، ریاضی شهیر رصد جدید نمود و آلات تلسكوپ پیدا شد و اكتشافات مهمه حاصل گشت و حركت ارض و سكون شمس مكشوف گشت و معلوم گردید كه صریح آیات قرآن مطابق واقع است و قواعد بطلمیوس اوهامات محض»: عبدالبهاء، مفاوضات، صص 18 و 19.

-[73] اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص 221.

-[74]«اگر نفسی الیوم بجمیع علوم ارض احاطه نماید و در کلمه بلی توقّف کند لدی الحقّ مذکور نه و از اجهل ناس محسوب (به بیان ساده‌تر: اگر امروزه کسی به همه‌ی علوم زمین اشراف داشته باشد، اما بهاییت را نپذیرد، نزد خدا جاهل‌ترین مردمان خواهد بود)»: بهاءالله، اقتدارات و چند لوح دیگر، ص 111. اما مبلغان بهایی چنین می‌گویند: «عالم دیانت به ارباب علوم و فنون سپاس بسیاری مدیون است»: اسلمنت، بهاءالله و عصر جدید، ص226.

-[75] عبدالبهاء، خطابات، ج 2، ص 147.

-[76] کاب، آرامش برای جهان پر آشوب، صص 159-160 (به نقل از عبدالبهاء).

-[77] اشراق خاوری، پیام ملکوت، صص89-90 (به نقل از عبدالبهاء).

-[78] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 91 (به نقل از عبدالبهاء).

-[79] اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص 93 (به نقل از عبدالبهاء).

-[80] «امّا عقل کلّی الهی، که ماوراء طبیعت است، آن فیض قوّۀ قدیمه است و عقل کلّی الهی است، محیط بر حقائق کونیه و مقتبس از انوار و اسرار الهیه است. آن قوّۀ عالِمه است، نه قوۀ متجسّسۀ متحسّسه. قوای معنویۀ عالم طبیعت قوای متجسّسه است. از تجسّس پی به حقائق کاینات و خواص موجودات برد. امّا قوّۀ عاقلۀ ملکوتیه که ماوراء طبیعت است، محیط بر اشیاست و عالِم اشیاء و مُدرک اشیاء و مطّلع بر اسرار و حقایق و معانی الهیه و کاشف حقایق خفیۀ ملکوتیه. و این قوّۀ عقلیۀ الهیه مخصوص به مظاهر مقدّسه و مطالع نبوّت است و پرتوی از این انوار بر مرایای قلوب ابرار زند، که نصیب و بهره از این قوّه به واسطۀ مظاهر مقدّسه برند»: اشراق خاوری، پیام ملکوت، صص 95-96 (به نقل از عبدالبهاء).




شما اینجا هستید: فهرست کتاب آواز دهل: پژوهشی در تعالیم منسوب به میرزاحسینعلی نوری معروف به بهاءالله »»» تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت سوم صص 252-287

برای بازگشت به فهرست: اینجا را کلیک کنید.

برای دانلود کل کتاب به صورت پی دی اف: اینجا را کلیک کنید.

برای مطالعه قسمت بعدی اینجا را کلیک کنید: تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: بخوانیم و بیاندیشیم صص 308-288

برای مطالعه قسمت قبلی اینجا را کلیک کنید: تعلیم چهارم: دین باید مطابق علم و عقل باشد: دیدگاه دوم: آیا بهاییان و در رأس آنها رهبران‌شان بر طبق این تعلیم رفتار کرده‌اند؟ قسمت دوم صص 222-251   

  آئین بهایی، دیانت بهایی، تعاليم بهايي، بهائيت، بهاییت، بهایی پژوهی، بابیت، بابیه، شیخیه، بیانی، بابی، بابیان، بهاییان، ازلیان، ریمی، تعالیم دوازده گانه بهایی، تعالیم بهاییت، سید کاظم رشتی، سید علی محمد باب، علی محمد باب، سید باب، باب، میرزا حسین علی نوری، بهاء الله، حضرت محبوب، جمال مبارک، صبح ازل، عباس افندی، عبدالبهاء، شوقی، شوقیافندی، ولی امرالله، طاهره قرةالعین، روحیه ماکسول، زرین تاج، ملا محمد زرندی، چارلز میسون ریمی، ریمی، اشراق خاوری، فاضل مازندرانی، اسلمنت، محمد علی فیضی، ابوالفضل گلپایگانی، مهدی گلپایگانی، ابن الذئب، من یظهره الله، مسعود بسیطی، زهرا مرادی، آوازدهل، اقدس، ایقان، بدیع، بیان، مبین، خطابات، مکاتیب، کلمات مبارکه مکنونه، اشراقات، اقتدارات، الواح مبارکه، مفاوضات، کتاب عهدی، الواح وصایا، رساله سوال و جواب، پیام ملکوت، گنجینه حدود و احکام، اسرارالآثار، اشراقات، ادعیه حضرت محبوب، کشف الغطاء، آثار قلم اعلی، گلزار تعالیم بهایی، مطبوعات امری، احباء، احباءالله، احبای خدا، اغنام الله، اغنام الهی، اهل بها، حروف حی، ایادیان امرالله، تاریخچه بهاییت، بهایی پژوهی، تاریخ بدیع، تقویم بهایی، ایام هاء، طرد روحانی، طرد اداری، فرق ضاله، فرقه ضاله، توبه نامه باب، پیامبر عصر جدید، مظاهر ظهور الهی، مشرق الاذکار، محرومیت از تحصیل، همه بار یک دارید، سیاهان آفریقایی، سازمان تبیین، سازمان تشریع، حیفا،حقوق الله، بخوانیم و بیاندیشیم، تحرّي حقيقت، ترك تقاليد، وحدت عالم انساني، دين بايد سبب الفت و محبت باشد، تطابق دين با علم و عقل، ترك تعصبات، تعديل معيشت عمومي، بيت‌العدل، محكمه كبری، تعليم و تربيت عمومي، تربیت اجباري، وحدت لسان، وحدت زبان و خط، تساوي حقوق رجال و نساء، تساوی حقوق زنان و مردان، صلح عمومي، تحريم جنگ، جهان بشري محتاج نفثات روح القدس است، نفثات روح القدس، وحدت اساس ادیان، تعصب نژادی، تعصب جنسی،

 

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

اطلاعات اضافی

Real Time Web Analytics